سال های دفاع مقدس صحنه هایی از غرور و غیرت ملی برای پاسداشت از خاک مقدس کشور عزیزمان ایران بود که این وطن پرستی و اعتقاد قلبی در جنگ 12 روزه اخیر نیز مقابل چشم جهانیان آشکار شد.
جنگ تحمیلی درس ها و پندهایی شگرف برای همگان داشت که قطعا در دهه ها و قرون آینده نیز راویان و نویسندگان و پژهشگران بدان خواهند پرداخت، پس وظیفه ماست که با تولید مستند شفاهی و کتبی از یادگاران دفاع مقدس این خاطرات و جوانمردی ها را برای آیندگان ثبت و ضبط کنیم. به همین منظور گفتگویی با یکی از رزمندگان جبهه دفاع از وطن و همکار بازنشسته منطقه شمال ترتیب داده شده که از نظر شما گرامیان می گذرد:
* لطفا خودتان را معرفی کنید و مختصری از دوران کودکی خود بفرمائید؛
سیدعبدالله منتظری هستم متولد اول اردیبهشت سال 1341 در روستای قلعه نو خرقان شهرستان شاهرود در استان سمنان، پدرم کشاورز و دامدار بود، ابتدایی و اول راهنمایی در آنجا تحصیل کردم اما از سال 1355بهمراه خانواده به شهرستان علی آبادکتول در استان گلستان مهاجرت کردم و از اول راهنمایی به بعد تا مقطع کاردانی در همین شهر بودم تا نیمه تیرماه 1360 که به خدمت مقدس سربازی رفتم.
* شرایط جامعه در زمان رفتن شما به سربازی چطور بود؟
شرایط جنگی بر کشور حاکم شده بود، اوایل جنگ بود و بسیاری از هم نسل های من شیفته اعزام به جبهه ها برای دفاع از ملت و میهن و اعتقادات بودند، من هم برای رفتن اقدام کردم. در ابتدا سه ماه در پادگان لشکرک تهران آموزش دیدم و بعد از تقسیم به لشکر 64 ارومیه اعزام شدم و در تیپ 3 دلاور مهاباد خدمت کردم. در طول خدمت سربازی در پاکسازی محور مهاباد به سردشت / مهاباد به پسوه و پیرانشهر / مهاباد به بوکان مشارکت داشتم و در منطقه عملیاتی حاج عمران پیرانشهر هم بودم، خدمت سربازی من 24 ماه بعد به اتمام رسید اما عافیت طلبی در زمانی که برادران من در جبهه جان می دادند با منطقه من سازگار نبود. پس یک ماه بعد دوباره بصورت داوطلبانه از بسیج سپاه علی آباد به جبهه اعزام شدم.
* چه انگیزه ای باعث شد دوباره نیت جبهه کنید؟
احساس می کردم من به آن مکان تعلق دارم.انگیزه من در درجه اول این بود که از کشورم دفاع کنم و دوم اینکه به قول آیت الله دستغیب هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست، جایی که احساس می کردم مملکتم به حضور من نیاز دارد، امروز بسیار خوشحالم که آن تصمیم را گرفتم و به همین خاطر پیش خودم، وجدانم و در پیشگاه کشورم سربلند هستم.
* چه خاطره ای از آن روزها دارید؟
خاطره زیاد است اما می خواهم از این خاطره را یاد کنم که یادم هست در محور مهاباد – سردشت توسط گروهک کومله و دمکرات مین گذاری شده بود، متاسفانه برخی از روستائیان از ترس جان خود با این گروهک ها همکاری می کردند و فرمانده ما متوجه شد که اهالی روستا به دلیل تهدید و نفوذ گروهک های وطن فروش با آنها همکاری و معابر اصلی منطقه را مین گذاری می کنند. امکان جابجایی نیروها ها محدود شده بود و هر روز شهید می دادیم. برخی بر این اعتقاد بودند که باید اهالی را به مجازات رساند اما آنها هم وطن ما بودند که در شرایط جنگی تحت تاثیر دشمن قرار گرفته بودند وگرنه انسان های شریف زیادی در بین آنها بود.
باید مشکل حل می شد پس با ستونی از نیروها وارد روستا شدیم، به دستور فرمانده اهالی روستا را جمع کردیم، یکی از اهالی روستا ماشین کامیون کمپرسی داشت، همه آنها با نردبان وارد کامیون شدند و یک مین ضدتانک خنثی شده و بی خطر را در 20متری جلوی کمپرسی گذاشتیم.
فرمانده گفت همه شما باید تاوان همکاری با دشمن را بدهید چون همیشه شاهد هستیم رزمندگان ما روی مین میروند یا مجروح و یا شهید می شوند ، حالا نوبت خودتان است که بروید روی مین. این را گفت و به راننده دستور حرکت بر روی مین داد، تمام اهالی روستا ترسیدند. راننده ترسید و حرکت نکرد، فرمانده دوباره دستور داد حرکت کن برو روی مین و دفعه سوم فرمانده گفت من همه شما را می بخشم و اگر دوباره شاهد مین گذاری در جاده و اطراف پایگاه ها باشیم این دفعه حتما این کار را میکنم.
* این کار اخلاقی بود؟
در نگاه نخست شاید نظر دیگری وجود داشته باشد اما اخلاقی ترین کار حفظ جان هموطنان از جمله رزمندگان و اهالی روستا بود، بهترین و سریع ترین راه برای جلوگیری از نفوذ دشمن و پیشگیری از شهادت رزمنده های بیشتر آنهم بدون اینکه بیگناهی مجازات شود همین بود که متوجه اشتباهاتشان شوند و هر خانواده مواظب رفتار اعضای خود باشد. به همین دلیل بود که پس از آن هرگز شاهد مین گذاری نبودیم و از این بابت کسی شهید نشد.
* بعد از جبهه چه کردید؟
29آبان 1362بود که از جبهه آمدم، یکی از برادرانم آن موقع رئیس یکی از شعب بانک ملی در تهران بودم، به من پیشنهاد داد که بانک ملی استخدام دارد و یادداشتی به من داد ، گفت این مدارک را آماده کن و بیاور تهران تا در بانک ملی استخدام شوی من به قصد تهیه مدارک از تهران به علی آباد آمدم. بعد چند روز یکی از بستگان خبر داد که شرکت نفت شاهرود برای اشتغال در شهرهای گرگان، علی آباد و گنبد استخدامی دارد.
به شاهرود رفتم مدیر وقت منطقه شادروان ناصر نمازی بود و من مدارکی را که برای استخدام در بانک ملی تهران آماده کرده بودم را تحویل امور اداری منطقه شاهرود دادم و فشارشکن علی آباد را انتخاب کردم و چند ماه بعنوان کارآموز در مرکز انتقال نفت شاهرود بودم و یک هفته قبل از استارت و راه اندازی خط 10، اینچ شاهرود – علی آباد با واحد تعمیرات به فشارشکن علی آباد آمدم و شرکت پیمانکار نورم طریقه بهره برداری فشارشکن علی آباد را در طی 72 ساعت به من آموزش داد، وقتی که از یادگیری من مطمئن شد آموزش اولیه همکاران تازه وارد بعدی نیز به من سپرده شد.
پس از آن روزهای متوالی را بهمراه همکاران عزیزم به خدمت گذراندیم و از سال 1379 تا زمان بازنشستگی در سال 1401 افتخار فرماندهی پایگاه بسیج شهید تندگویان فشارشکن علی آباد به من داده شد. بلافاصله بعد از بازنشستگی اقدام به بازگشایی مغازه تجهیزات پزشکی در شهرستان علی آباد کتول نمودم و خدا را شکر هنوز هم مشغول هستم.
* و سخن آخر؟
خدای متعال را شاکرم که توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل را نصیب من کرد و پس از آن افتخار همکاری با همکاران ارجمند و شریف شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت ایران که همگی در سنگر خدمت به مردم شریف و کشور مقدسمان بی بدیل هستند.